بحران جانشینی رهبر در کشورهای عقب مانده

امروزه بحران جانشینی رهبران در جهان مختص اکثر کشورهای عقب مانده است که با عناوینی چون توسعه نیافته در حال توسعه عقب نگهداشته شده جهان سوم کشورهای جنوب و مانند آن نامیده میشوند.

در این کشورها چون مردم و رهبران برای عصر مدرن تربیت نشده اند و مکانیسم حزبی و انتخابات واقعی وجود ندارد با مرگ و یا کناره گیری رهبر بحران ایجاد میشود و این بحران گاهی آنقدر عمیق است که منجر به جنگ داخلی تغییر حکومتها و تجزیه کشورها هم شده است.

برخی از این کشورها مثل آذربایجان ،عربستان لیبی زمان قذافی ممکن است در ابعاد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی گامهایی در جهت توسعه برداشته باشند اما در حوزه توسعه سیاسی در تاریخ منجمد شده و شبیه ممالک ماقبل مدرن هستند و با مرگ رهبر بحران جانشینی پیش می آید.

وقتی تاریخ دیرین شاهنشاهی ایران را مرور میکنیم به موارد گوناگون و گاهی خاص از ولیعهدی و جانشینی برخورد میکنیم. برای مثال در ایران پاستان در زمان حکومت ساسانیان پیش از به دنیا آمدن شاپور دوم پدرش فوت میکند موبدان با گفتگو از پس پرده با همسر باردار بادشاه بی می برند که فرزند پسر است پسری که هنوز به دنیا نیامده، ولیعهد معرفی می شود و یک متولی کشور را اداره میکند تا پس از تولد و رسیدن به سن بلوغ حکومت را به وی بسیارند او قبل از تولد از مادر شاه میشود و تا هفتاد سالگی که میمیرد شاه است و طولانی ترین حاکم در تاریخ ایران است. در مقابل ناصرالدین شاه قاجار ۵۰ سال حکومت کرد و وقتی بدست میرزا رضای کرمانی ترور شد ولیعهدش مظفرالدین شاه عمری از میانسالی گذرانده بود و مو و محاسنش سفید شده بود او چهل سال ولیعهد منتظر ماند و فقط ۱۰ سال سلطنت کرد طرفه آنکه مدرنترین پادشاه ایران یعنی محمد رضا شاه هم فرزندش رضا پهلوی را طبق قانون اساسی در ۷ سالگی (۱۳۴۶) به عنوان جانشین و ولیعهد معرفی میکند. یعنی زمانی که کودک داشت کیف و کفشش را برای رفتن به اول ابتدایی آماده می کرد به عنوان شاه آینده ایران انتخاب شد.

سوال اینجاست که چرا کشورهایی مثل ایتالیا و فرانسه و آلمان و انگلستان و هند و ژاپن و کره جنوبی و مالزی و دانمارک و ترکیه و هلند و…… و…. با نگرانی مرگ رهبر صاحبان قدرت و بحران جانشینی روبرو نیستند؟ پاسخ آن است که چون به موازات توسعه یافتگی و مدرن شدن در سایرحوزه ها در بعد سیاسی هم رشد یافته و مدرن شده اند. مثلا اگر امانوئل مکرون رئیس جمهور فرانسه و یا بایدن کناره گیری و یا فوت کنند کشور به هرج و مرج نمی کشد. ولی مثلا با مرگ رهبران عربستان و سوریه و آذربایجان شاید با مساله مشکل و بحران انتخاب جانشینی مواجه شوند. در جمهوری آذربایجان که حکومت سعی میکند. ظاهرش را بزک کند و خود را پیشرفته نشان دهد اما پدر و پسر بیش از ۳۰ سال است که قدرت را در دست دارند و شاید بعد الهام علی اف رئیس جمهور فعلی با لطایف الحیل فرزندش بر سریر قدرت نشیند. پدر الهام علی اف ۱۰ سال و وی از سال ۲۰۰۲ در قدرت است. اگر از نظر سیاسی تحول نیابد و قانون محدودیت دو دوره ریاست جمهوری در این کشور اجرا نشود ممکن است پسر وی جای پدر را بگیرد. به عبارتی این نوع جمهوری ها همان پادشاهی هستند که لباس جمهوریت به تن کرده است. سوریه هم مثالی از این دست است. پدر و پسر حافظ و بشار اسد قریب به ۶۰ سال است که بختک وار بر سرنوشت سوریه سایه انداخته و به هیچ قیمتی حتی به قیمت نابودی کشورشان حاضر نشدند قدرت را رها کنند و برای ماندن بسیاری را شکنجه کردند و کشتند آنها نیز هر چهار سال یک انتخابات صوری مسخره مثل صدام حسین برگزار می کنند.

. اگر چه بسیاری از کشورهای توسعه یافته سیاسی در نیمکره شمالی کره زمین هستند. اما چند کشوری در آفریقا و آسیا هستند که با نظام حزبی و مکانیسم انتخاباتی رهبران را انتخاب میکنند و با رفتن رهبر بحران بوجود نمی آید ،هند ژاپن کره جنوبی مالزی آفریقای جنوبی و همسایه نیمه اروپایی مان ترکیه از این جمله هستند که میتوانند برای سایر کشورهای عقب مانده الگوی توسعه نسبی همه جانبه باشند. لازم به گفتن نیست که در نظامهای های غیر حزبی قدرت بیشتر در دست یک نفر یعنی رهبر متمرکز است. افراد و گروههایی که زیر بال این قدرت متمرکز سود میبرند سعی دارند رهبری روی کار بیاورند که از قبل آن به حیات مادی و سیاسی خود ادامه دهند. به همین خاطر مثلا با مرگ ملکه انگلستان یا امپراطور ژاپن یا پادشاه سوئد و امثالهم بحران پیش نمی آید. زیرا قدرت برای دوره محدود در دست رئیس جمهور و نخست وزیر و احزاب است. تازه مرگ کسی مثل ملکه انگلستان ضمن اینکه بحران ندارد بلکه به واسطه انجام مراسم تشییع با شکوه نوعی تفریح و دیدن آن خاطره برای مردم محسوب می شود.( ۱۳ بهمن ۱۴۰۲)

چرا جمهوری اسلامی؟

دکتر سعید معدنی (استاد دانشگاه و جامعه شناس)

سالهاست که نوجوانان، جوانان و میان سالان می پرسند که چرا مردم در سال ۱۳۵۸ به جمهوری اسلامی رأی دادند؟ فقط یک نکته می توان گفت اعتماد کامل به رهبر روحانی انقلاب.

آن زمان اکثریت مردم یا در روستا زندگی می کردند و یا اگر در شهر بودند منش و مرام و فرهنگ روستا – شهری داشتند. لذا شناخت کافی از سیاست و انواع سیستمهای حکومتی، ضعفها و قوتهایشان نداشتند. اکثریت مردم نمی دانستند که مثلاً جمهوری دمکراتیک با سوسیال دموکراسی چه فرقی دارد؟ یا تفاوت پادشاهی اسپانیا با پادشاهی عربستان چیست؟ آنها فقط سه جهان کلی را به شکل مبهم می شناختند غرب و غرب زدگی، شوروی و شرق کمونیست و حکومت جمهوری اسلامی که کامل است و همه چیز دارد؛ به باورشان فقه اسلامی، هم سیاست بین الملل، هم اخلاق ، هم آموزش و پروش و هم راه حلهای اقتصادی و امثالهم را در خود دارد. اکثریت معتقد بودند با اجرای فقه و احکام اسلامی در کمترین زمان به سعادت ابدی خواهیم رسید. نه تنها سعادت این دنیا، بلکه سعادت آخرت هم برایشان تضمین شده است.

خاطرم هست در سال انتخاب جمهوری اسلامی چند روز قبل از انتخابات در محل ما یک کاغذ A4 روی شیشه ی مغازه ای چسبانده بودند و مثلاً جهت آگاه سازی ملت همه حکومتها را در جهان توضیح داده بودند و در قسمت تشریح جمهوری اسلامی همه چیز به شکل متعالی در جای خود قرارداشت و برتر از سایر حکومتها بود؛ وقتی این متن را می خواندم حسرت می خوردم که چرا من چند ماهی سنم کم است و نمی توانم به جمهوری اسلامی رای بدهم. وقتی دوستانم که یکی دو سالی از من بزرگتر بودند و به حوزه  رأی گیری می رفتند تا به جمهوری اسلامی رای دهند. غضه خوردم و با حسرت دم در مسجد آنها را نگاه می کردم .یکی دو سالی نگذشت که بخشی از جوانهای آن نسل به مخالفت با جمهوری اسلامی برخاستند و زندانی شدند و بعضا مدافعان نظام را کشتند و خود متواری یاکشته شدند.

در کنار عامل اعتماد کامل قلبی به رهبر انقلاب و عدم شناخت کافی از جهان سیاست، عامل سومی هم وجود داشت و آن حضور تحصیل کردگان و غرب دیده ها در کنار و همراه رهبر فقیه انقلاب بود که مردم را تشویق به رای دادن می کردند و اکثریت بیسواد و یا کم سواد آن دوران با خود فکر می کردند که این متخصصهای کراواتی جهان و پیچیدگیهای آن را بهتر از مای روستایی یا شهری کم سواد می شناسند. لذا به آنها و نظراتشان اعتماد می کردند. البته این هم نوعی اعتماد بود؛ اما اعتماد به رهبر انقلاب و مرجع تقلید از نوع اعتقادی – ایمانی بود اما  اعتماد به تحصیل کردگان از قبیل بنی صدر و یزدی و بازرگان و قطب زاده و غیره از نوع سیاسی و تخصصی بود؛ وقتی می دیدند افرادی مثل بنی صدر اقتصاددان تا کمر خم می شوند و دست رهبر انقلاب را می بوسند با خود می گفتند حتماً رمز و رازها و مسائل پیچیده و مهمی وجود دارد که ما از آن بی خبریم. به هر روی در آن سالها اکثریت مردم ایران به جمهوری اسلامی رای دادند و اعتقاد و اعتماد داشتند که در اندک زمانی در آینده یک کشور پیشرفته و مستقل از شرق و غرب خواهند داشت. حتی به خاطر صداقت و پاک دستی مسئولان انقلاب را صادر کرده و حکومت جمهوری اسلامی الهی الگوی تمامی ملل اسلامی خواهد شد و احتمالاً ملل غیر مسلمان هم شوق ایجاد جمهوری اسلامی از نوع فقه شیعه پیدا خواهند کرد و ما بر جهان و جهانیان سروری و آقایی خواهیم داشت و به جای این که جوانان ما به غرب برای تحصیل بروند غربی ها به کشور ما خواهند آمد به این ترتیب انتخاب جمهوری اسلامی بیشتر از روی تبعیت و اعتماد بود نه از تجربه و آگاهی زیرا جهان اسلام سابقه  حکومت دینی از سوی روحانیت شیعه را نداشت. در این انقلاب و نظام بود که روحانیت و فقیه شیعه برای اولین بار مستقیماً بر مصدر حکمرانی نشستند. بدین ترتیب جمهوری اسلامی با همه ی این رویاها و آرزوها، در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ پس از قرنها حکومت سلاطین و پادشاهان برای مردم ایران انتخاب شد و نتیجه ۲۵ ساله آن آرزوها و رویاها را امروزشاهد هستیم؛ از جمعیت از نسل رأی دهنده، امروزچیزی حدود ده پانزده درصد در قید حیات هستند و بقیه از دنیا رفته اند.

۱۲ فروردین ۱۴۰۲

 

بازدیدها: ۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *