شاداندر نگاه من فصلها برادرند تابستان برادر بزرگتر ، پر ازجذابیت و وقار مردانه در اوج اسطوره، اوج تلاش. پدر و مادر برای داشتن فرزندی همه چیز تمام، همواره میتابند و گرم میکنند و محبت شان را از هیچ چیز و هیچ کس دریغ نمیکنند. تابستان مثل درختان زیبا و سرزنده مثل قارچ، شیرین و قرمز مثل هندوانه ، مثل چمن نم خورده، روح را تازه میکند، جان را صفا میدهد مثل خواب بعد از ظهر شیرین و مثل خندههای کودکانه لذت بخش. و برادر دوم پاییز .پاییز پر از شور و شوق .در لباسهایش پر از رنگهای آتشین زرد و قرمز روی عطرش برای قرارهای عاشقانهی یواشکی اش، بوی برگهای خیس خورده و بوی باران است. از دست این پسر جوان، که همان برادر ماجراجویی ست که الگوی رفتارش پیرو برادر بزرگترش است و دوست دارد مثل او باشد همان وقار و جذابیت ولی پر از حس کنجکاوی پر از شور و اشتیاق که نمیتواند آنها را پنهان کند با موهای فرفری دلبرانهاش و صدای موسیقیهایی که به گوش سپرده، همه را عاشق می کند.اما زمستان نه مثل برادر اول است انقدر گرم و متین نه مثل برادر دوم عاشق پیشه و مشتاق و ساکت . این پسر بیتفاوت به همه چیز و همه کس ست انگار قلبش یخ زده پیرمردیست در لباس پسری جوان، گویی احساس ندارد گویی حواسش به کسی نیست، گویی زمستان را بیروح کرده یا حتی زمستان را منتظر خود گذاشته. اسمش بهار است سرکش و شادان نه پیرو رفتار کسیست نه انضباط پذیر و اهل تربیت. جذاب است و زیبا، یک ساعت عاشق، یک ساعت رها، دلش نازک، به نیم نگاهی اشک میریزد و به ثانیه لبخند رنگین کمان میبندد و میخندد. او بر عکس زمستان است، هیچوقت زمستان را دوست ندارد از سردی و ساکت بودنش خوشش نمیآید اما عطر و جوشش، زمستان را مست میکند و او را به کنار خود میکشاند نبودنش بیشتر از همه زمستان را ساکت میکند تا وقتی هست ولولهای برپاست وقتی دامن گل گلیش را تن میکند زمستان را سست میکند و خدا میداند که زمین و آدمیان زنده اند به شوق دیدار با شاهزادگان زمین.بازدیدها: ۳ راهبری نوشته پدر!احوالت راخبر دارم