دکتر امیر عظیمی

تضاد ریشه ی ضد بودن به معنای مقابله ی دو عنصر در برابر هم است که با یک­دیگر هماهنگی ندارند و براین اساس تغییراتی در نظم موجود، وارد می شود. به عبارت دیگر، هرگاه تفاوت و تفکیک­یافتگی عناصر زندگی اجتماعی به درجه ای برسد که دیگر نظم موجود نتواند باقی بماند، با تضاد مواجه هستیم. این درجه از تفکیک بافتگی با گذر از تغایر به تخالف، به تضاد می انجامد.(تنهایی، ۱۳۹۹). تخصصی شدن، تفکیک­یافتگی شدید و داشتن منافعی که مقابل یکدیگر قرار می­گیرد می­تواند به تضاد منجر شود. برای مثال در بازار منافع خریدار و فروشنده گاهی متضاد است و این دو در تضاد با هم قرار می­گیرند. منفعت خریدار ایجاب می­کند جنس با کیفیت را با قیمت پایین­تر خریداری کند اما منافع فروشنده با این در تضاد است زیرا اگر چنین کند متضرر می­گردد. گاهی منافع دو طبقه با یکدیگر در تضاد است مانند آن چه که مارکس در تضاد طبقاتی بین دو طبقه کارگر و سرمایه دار مطرح می­نماید و یا آنچه دورکیم در تضاد بین منافع فرد و جامعه در تحلیل خودکشی به آن باور دارد. تضاد می­تواند به تناقض تبدیل شود و یکی از عناصر متضاد وجود دیگری را بر نتابد و ویرانی پدید آورد. اما همچنین تضاد موجود می­تواند به طور منظم ادامه یابد که همان تضاد منظم است. تمام جامعه شناسان تضاد را در جامعه می بینند و به وجود آن باور دارند، زیرا واقعیتی اجتماعی است. از این رو تضاد مفهومی فرامکتبی، تحلیلی و مشترک بین جامعه شناسان است. اما در نگاه مکتبی، برخی جامعه­شناسان معتقدند تضاد باید از بین برود و برخی معتقدند تضاد مفید است. در مطالعه نظریه­ها باید دقت داشت مفاهیمی که جامعه شناسان به کار می برند کاربردی مکتبی دارد و یا فرامکتبی. مفاهیمی که با آن اشاره شد مورد قبول تمام جامعه شناسان است. اما این که کدام جامعه شناس معتقد است ساخت، نظم، کارکرد و مانند آن تعیین کننده است، آیا باید باقی بماند و یا از بین برود نشان دهنده ی نوع مکتبی است که جامعه شناس به آن باور دارد.

بازدیدها: ۱۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *