مهدی رضوانیروز عجیبی است و روزگاریست بسیار جالب…چه خیابان شلوغی …چرا مردم عجله دارند و با استرس و دلهره زندگی می کنند و دائم در حال دویدن هستند؟نمی دانم … شاید مسابقه ای در حال برگزاریست که از آن مطلع نیستم…سرعت جابه جایی افراد سریع است و همانند دور تند سیستمهای صوتی و تصویری…برای خرید مایحتاج خانه ، بیرون رفته ام…دستانم دیگر خسته شده اند و توانایی نگه داشتن کیسه های میوه را ندارند.چرا کسی به من کمک نمی کند؟به من توجهی ندارند و از کنارم عبور می کنند و من را نمی بینند…یادم هست زمانی که بچه بودم ، مردمی را می دیدیم که به یکدیگر کمک می کردند و همه با هم شاد می شدند و همه در غم همشریک بودند . همسایه ها همانند اعضای یک خانواده بودند و سر یک سفره می نشستند و همیشه کنار هم بودند… یادش بخیردر همین افکار بودم که صدای وحشتناکی با قدرت فراوان مرا از اتاق خاطره های خوب گذشته بیرون انداخت.شوک عجیبی افکار مرا به هم ریخت. اعتراض راننده خودرویی با زبان بوق ماشینش باعث شد گام هایم کمی سریع شد و عرضخیابان را به تندی رد شدم…. راستش را بگویم صداهای اطراف هم نامهربان شده اند.صدای بوق ماشین هم ، همانند انسان ها ، بی رحم و نامهربان شده اند… بگذریم…این هم هیچ…دوباره در افکار گذشته غوطه ور شدم و گذشته هایی را مقابل چشمانم مجسم کردم و کمی آرام شدم…دختربچه ای زیبا و دوست داشتنی ، دست مادرش را گرفته بود و برای رسیدن به خواسته بزرگ روزانه که همان بستنی یا کلوچه اییا شاید اسباب بازی بیش نبود، با صدای دلنشین و با به کاربردن کلماتی که تلفظش را به دلخواه تغییر داده تا زیباتر جلوه نماید ،مادرش را سرگرم میکرد و آرام آرام در قلب زیبای مادر، فضای بیشتری رامی گرفت.نزدیک خانه هستم و وارد بازارچه سر کوچه به طرف آپارتمان نقلی و زیبایمان می شوم.تکان هایی از اطراف ، اندام نحیف مرا جابه جا می کند. گامی به پیش و چند گامی به طرفین و گامهایی در فضا برداشته و به طرفعقب پرت میشوم.دلم هم نمی آید که میوه هایی را که دوست دارم ، کنار خیابان رها کرده و خود را نجات دهم. آخر نمی توانم…یک دهم حقوق بازنشستگی ام را بابت خریدشان پرداخت کرده ام و با همین میوه ها باید چند روزی با همسر مهربانم زندگی کنیم.آری درست می گویم : زندگی کنیم ، چون میوه ها ، دوستان جدید من و همسرم در فضای کوچک خانه می باشند و جای خالیفرزاندانمان را پر می کنند.باز هم بگویم : این هم هیچ…پی بردن به مشکل من بسیار آسان است و شاید شما به درستی حدس می زنید….آری عزیزانم … آری … من پیر شده ام….۱۴۰۳/۱۰/۲۹لطفا برای تکمیل این فرم، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.لطفا برای تکمیل این فرم، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.نام *نامنام خانوادگیایمیل *دیدگاه یا پیامارسالبازدیدها: ۵ راهبری نوشتهروایت دست اول از مکران چه عواملی منجر به تفاوت نسلی شده است؟