مسافر

تاریخ انتشار: ۱۴۰۳/۱۲/۰۴

درین غمخانه مهمانم
منم ساکن به شهر بی تبسم
آه ازین اندوه…
درین غمخانه می‌مانم
تویی مهمان‌پذیر قلب تنهایم
چراغ غم درین غمخانه روشن تا به صبح این شب تار است..
سحرگاهان نمی‌آید
به دیده شستم اندوهم
ولی اشکم نمی‌لغزید
تَرَک خورد از غم اندوه چشمانم
همان قلبم که در غمخانه می‌دارم..
منم آنکه مسافر بود
به شهر دیده‌ی پرخون
ولی بی‌راه برگشتم
چرا یادم نمی‌آید..
درین غمخانه مهمانم
حضور و شوق شادی ها
به دست غصه‌هایم مُرد
طنین شعرهایم در پس اندوه‌ها اَفسرد
تو که مهمان‌پذیر قلب تنهایی
مرا فردا تو راهی کن
دگر برگشتنم با توست
از آن غمخانه‌ی تاریک اگر مهمان نمی‌‌خواهی
خداحافظ نخواهی گفت
چرا که تو چنان مهمان‌نواز و مهربان هستی
که زودِ زود برمی‌گردم از دنیای پر کینه
سراغ تو
تو ای مهمان‌نواز امن دیرینه..

 

شاعر: سارا چیت زن

تاریخ انتشار: ۱۴۰۳/۱۲/۰۴

بازدیدها: ۱۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *