امیر عظیمی

گزارش فریاد بیداری از حقله شرح و نقد گروه جامعه شناسی تفسیری پرگمتیستی با عنوان رویکرد مکتبی به مفهوم تضاد در جامعه شناسی:            تضاد ریشه ی ضد بودن به معنای مقابله ی دو عنصر در برابر هم است که با یک دیگر هماهنگی ندارند و براین اساس تغییراتی در نظم موجود، وارد می شود. به عبارت دیگر، هرگاه تفاوت و تفکیک یافتگی عناصر زندگی اجتماعی به درجه ای برسد که دیگر نظم موجود نتواند باقی بماند، با تضاد مواجه هستیم. این درجه از تفکیک بافتگی با گذر از تغایر به تخالف، به تضاد می انجامد. تخصصی شدن، تفکیک یافتگی شدید و داشتن منافعی که مقابل یکدیگر قرار می گیرد می تواند به تضاد منجر شود. تمام جامعه شناسان تضاد را در جامعه می بینند و به وجود آن باور دارند، زیرا واقعیتی اجتماعی است. از این رو تضاد مفهومی فرامکتبی، تحلیلی و مشترک بین جامعه شناسان است. اما در نگاه مکتبی، برخی جامعه شناسان معتقدند تضاد بد است و باید از بین برود و برخی معتقدند تضاد مفید بوده جز لوازم توسعه جوامع بشری است.

وی همچنین در ادامه با اشاره به مفهوم مکتبی مفهوم تضاد گفت: مفاهیم تحلیلی یا فرامکتبی مفاهیمی هستند که در بین همه جامعه شناسان دارای وجوه هستند اما در مقابل مفاهیم یا اصول موضوعه ای هم هستند که دارای رویکرد پارادایمی یا مکتبی اند که به سلیقه های نظری و مکتبی و گرایشات ایدئولوژیک و جهان بینی هر جامعه شناس مربوط می شود و هیچ اشکالی هم ندارد. وی در بخش دیگری از سخنان خود به مبحث تعین پذیری و تاثیر پذیری پرداخت و یادآور شد که در این زمینه بین نگاه مکتبی و فرامکتبی به مفاهیم، پارادوکس حاکم است. به عبارتی در «تعین پذیری» رابطه میان رفتار اجتماعی و ویژگی­های موجود در ساخت، جبرگرایانه و یا دترمنیستیک است که اغلب جامعه شناسان انسجام گرا و علَی گرا در این زمره قرار دارند. ولی در مفهوم «تاثیر پذیری» برخلاف «تعین پذیری»، تاثیر متقابل رفتار اجتماعی و ویژگی های ساخت مد نظر است که جامعه شناسان پاردایم تفسیری پرگمتیستی در این دسته قرار می گیرند.

عضو گروه جامعه شناسی تفسیری پرگمتیستی در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به پایه های نظری مفهوم تضاد گفت: می توان تفاوت های حساس و مهم مبانی مکاتب و پارادایم های نظری را در سه مفهوم خلاصه کرد: اول، تعریف انسان با مفهوم عام و انسان شناختی آن که انسان فراقومی، فراجنسیتی، فرا نژادی و… مد نظر است ؛ دوم، تعریف جامعه به معنای مفهوم خاص آن با ویژگی های تاریخی، بوم شناختی… و سوم، تعریف روابط متقابل انسان و جامعه، روابط متقابل اجتماعی نسبتاً پایدار مردم در موقعیت ها و بنا و بستر سازمان یافته است.

وی در ادامه این نشست به تعریف انسان، ذیل چهار دسته نظریه کلاسیک که به نوعی به بنیاد نظری مفهوم تضاد مرتبط می شود به این شرح پرداخت: روسو انسان را موجودی پاک و بی آلایش  می داند؛ هابس انسان را شرور و منفعت طلب دانسته  جان لاک انسان را نه خوب و نه بد می داند بلکه آن را مانند لوح سفید ترسیم می کندو سرانجام اسپینوزا: انسان را جلوه ای از هستی می دانست، خوب و بد بودن انسان منوط به شناختی می شود که وی نسبت به خود، جهان و به فعلیت رساندن ظرفیت ها و یا امکانات درونی او می داند و نکته مهم در دیدگاه اسپینوزا این است که انسان به چه میزان دارای توان کنش­گری در جامعه بوده و تحت تعین صرف ساختارهای سخت نبوده بلکه خود آفرینش گر و خلاق و پویا بوده و به فعلیت درآوردن استعدادهای نهفته در خود تلاش می کند. اینجا یک نکته ظریف پارادایمی وجود دارد و آن این که یکی از تبارهای مهم فلسفی و نظری خود جامعه شناسی تفسیری پرگمتیستی باروخ اسپینواست. شایان ذکر است  نگاه مارکس گرایان ارتدوکس با توجه به تعاریف فوق به شیوه جان لاک است. اما نگاه مارکس گرایان نو به تعریف اسپینوزا از انسان نزدیک است. در این نگاه تضاد نه تنها پدیده ی بدی نیست بلکه حتی بسیار مفید به حال توسعه جوامع انسانی بوده است.  نکته مهم دیگر این که برخی از مارکس گرایان نو در بین عوامل گرایی و تفسیر گرایی در نوسان اند همه یکسان فکر نمی کنند. جامعه از دیدگاه عوامل گرایان و انسجام گرایان یک کل اندام واره است و اجزا مادامی که همراه و هم نوا با کل اند بهنجارند و انسان خوب انسان منقاد و مطیع است تا نظم مستقر فرو نریزد در نتیجه تضاد در این ممکن است پدیده مفیدی تلقی نگردد. تضادگرایایی مارکس معتقد است که بایستی انسان در جامعه منتقد باشد و بتواند در جامعه تغییر ایجاد کند، حتی اگر نظم موجود فرو ریریخته و حاصل تضاد به وجود آمده نظم جدیدی در جامعه حاکم شود.

وی همچنین در بخش دیگری از سخنان خود مفهوم مکتبی تضاد را از منظر مبانی مکتبی سه گانه مورد بحث و بررسی قرار داد: اول، از نگاه مبانی مکتبی تضاد مارکسی (تز، آنتی تز و سنتز) مفهوم دیالکتیکی حرکت به معنای مکتبی و تحلیلی از اصول چهارگانه ی تغییر، تاثیر متقابل، نفی نفی و تحول کم به کیف، تبعیت می کند. در این رویکرد مفهوم عدالت اجتماعی تعریف کننده ی تضاد طبقاتی و جامعه سالم است و مفهوم خلاقیت کار تعریف کننده انسان سالم است. دوم نظریه اندام­واره­گرایی یا مکتب انسجامی، سه مبنای ایدئولوژیک آن  به بدین قرار دارد: یکی این که همیشه کل را درست و محق، جزء را تنها هنگامی محق و درست تشخیص می دهدکه مفید به حال کل باشد؛ دوم نظریه خردگرایی بر این اساس هرچه خردمندتر باشد شایسته ی وجود، هر چه که به همان دلیل که هست بودنش درست است؛ سرانجام، نظریه کارکردگرایانه بر این باور است که هر چه هست حتماً نیازی را برطرف می کند، بنابراین می تواند باشد.

وی در پایان نشست به مبانی نظری ویژه پارادایم جامعه شناسی تفسیرگرایی پرداخت و با توجه به ابهامات موجود بین فهم از مفهوم تفسیرگرایی و مفهوم تأویل گرایی یا تفسیر شخصی افراد از چیزی، گفت: تفسیرگرایی در اینجا منظور فهم و شناخت مشترک افراد از واقعیت های اجتماعی(مثل تضاد و…) یا فهم از چیز فهم شده مد نظر است. لذا از جانب برخی از دوستان حاضر در نشست اشتباه فهم نشود، “پارادایم تفسیرگرایی” با آنچه که به تأویل گرایی یا تفسیر شخصی افراد از واقعیت ها مرتبط است از زمین تا آسمان تفاوت دارد. وی در ادامه سخنان خود با اشاره به مبانی مکتبی تفسیرگرایی، افزود: انسان موجودی نیت­مند بوده و هیچ امر یا کنشی را بی سبب و بی هدف انجام نمی دهد از جمله از خصایص این رویکرد این است که اولاً، جامعه از مردمی تشکیل شده که نسبت به فهم معانی و نیات مشترک آن ها کنش نموده و در جامعه زیست می کند؛ دوم این که جامعه همان معانی یا نیات مشترک فهم شده از سوی مردم است و سرانجام هر تغییر یا ثباتی در هر صورت ساختاری بنا بر فهم یا نیات مشترک مردم، می تواند ثابت و یا تغییر کند.

وی در ادامه این بخش از سخنان خود با اشاره به روایت نظری از روابط متقابل اجتماعی، افزود: روابط میان انسان و جامعه بر مبنای تعریف جان لاکی از مارکس و نظریه انسجام گرایان، رابطه ی موجود رابطه ای یک سویه گرایانه و یک جانبه است و این جامعه است که جایگاه انسان را تعیین می کند، اصلاحات اجتماعی نیز فقط وقتی ممکن می شود که ساخت جامعه اصلاح شود. لذا انسان مقید به ساخت است. از این نگاه مارکس گرایان ارتدوکسی نه همه مارکس گرایان هر گونه کنش منفردانه حتی اگر در جهت اصلاح جامعه باشد، حرکتی پتی بورژوازانه یا عملی خودگرایانه و کج رو تلقی می شود.  اما؛ در تعریف اسپیونوزایی از مارکس و نظریه تفسیرگرایی و پدیدارگرایی، انسان فاعل و تغییر       دهنده ی تاریخ است، انسان اگر چه در ضروریات زمان و مکان و تنگنای تاریخ درگیر و محصور شرایط اجتماعی است اما شرطی شرایط نیست پس رابطه ی انسان و جامعه رابطه ای دوسویه و دوجانبه و هم کنشانه است پس هم تاثیر می گیرد و هم تاثیر می گذارد، اما تعین نمی پذیرد.

بازدیدها: ۱۲

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *