دکتر امیر عظیمی[۱] در پارادایم جامعه شناسی تفسیرگرایی، منظور این نیست که جامعه شناس حق دارد، جامعه را با تفسیرخود، بررسی کند، بلکه بایستی تفسیرمشترک از واقعیتهای اجتماعی پیرامون، توسط کنشگران ارایه گردد. به عبارت دیگر فهم ازچیز فهم شده از یک واقعه اجتماعی در یک تبلور ساختاری بدست آید. تفسیرگرایی پارادایمی است که واقعیت را عبارت از فهم و تفسیر مشترک مردم میداند که نه صرفاً عینی است و نه صرفاً ذهنی، بلکه برآیندی از هم فراخوانی عین و ذهن است. در دیدگاه تفسیرگرایی، نه ذهن تعیین کننده است و نه عین. مهم ترین اصل در این پارادایم، مردود تلقی کردن تعینگری هرگونه عامل یا متغیر، اعم از عوامل ذهنی و عینی است، ضمن این که هستی و رابطه متقابل هر دو پاره و یا هر دو لایه از واقعیت- یعنی پاره یا لایه های ذهنی و عینی- نیز در فرایند تحلیل به شمار می آیند. در رابطه متقابل این دولایه از واقعیت، مهمترین نقش به تفسیر اجتماعی انسان تاریخی داده می شود. مهم ترین اصطلاح جامعه شناسی نظری که برای توصیف واقعیت تفسیر انسان تاریخی ساخته شده است، اصطلاح کنش اجتماعی توسط وبر، سیمل و مید و اصطلاح کنش پیوسته توسط بلومر است، که بایستی با معنای نظریهی «کنش سازی» یا «برسازی کنش»[۲] وی فهمیده شود. بلومر اولین کسی بود که رسماً برخورد تازه ای را که از زمان ماکس وبر در برابر هر دو گروه تحت عنوان مخالفت با عواملگرایی شروع شده بود را تبدیل به جنبش نظری جدید نمود. به قول اریک فرم از جامعه شناسی انتقادی حوزهی فرانکفورت بیشتر به حوزه تفسیرگرایان انتقادی میماند نیز، انسان عموماً درگیر و تحت تاثیر شرایط اجتماعی- اقتصادی قرار میگیرد، ولی الزاماً شرطی شرایط نمی شود. شرطی شدن آدمی به دیالکتیک انسان و تاریخ که دیالکتیکی است مشروط و نه جبری، بستگی دارد. با گذار از دوران سنتی به جوامع مدرن صنعتی، به ویژه با پیدایش میدانی برای کردارهای فردگرایانه[۳] و طبقاتی، ضرورت پیدایش رویکردی روش شناختی در برابر مدل علی، که نشان دهنده ی گوهر رابطهی انسان و جامعه در دنیای مدرن بود، پدید آمد. تفسیرگرایی بر چنین موج تاریخی سوار شد و بر این باور بود که مفهوم تعیّن قطعی و جبری در علوم اجتماعی، به ویژه در جامعهی معاصر یا مدرنیته، موضوعی نامناسب و ناکارا است؛ زیرا به نظر میرسد در جامعه مدرن کمتر واقعیتی با ویژگی تعیین کنندگی یا تعیین شدگی محض پدید میآید، و به سختی میتوان ادعا نمود که یک عامل، عوامل دیگری را تعیین میکند و با نحوه بروز آن ها به طور دقیق و از پیش مشخص می نماید. حتی جامعه شناس محافظه کاری چون پارسنز نیز بر آن می شود که پدیده ای که تصور می رود علت یا متغیر مستقل است ممکن است در همان حال معلول یا متغیر وابسته نیز باشد. علل یا متغیرهایی که در رویکرد عوامل گرایانه، همیشه به گونه ای مستقل و تعیین کننده تعبیر شده اند، از منظر تفسیرگرایان، تنها زمینه هایی هستند که بر پدیده های اجتماعی می توانند تأثیرگذار باشند. اما هیچ گاه تعیین کننده کردار آدمی نیستند. تأثیر در این معنا، یعنی زمینه ای که بر پدیده و فرایند گذار و شدن آن پدیده می تواند تأثیرگذار، تغییر دهنده و قابل احتساب باشد. رویکرد تفسیرگرایی بر این باور است که اگرچه گوهر علوم طبیعی و علوم فرهنگی یگانه است، اما یک نکته اساسی تفاوت معنی داری را در این قلمرو علم به وجود می آورد: یعنی موضوع بس متفاوت این هر دو علم که به تعریف انسان، جامعه و روابط متقابل میان این دو برمی گردد. موضوع مورد مطالعه علوم فرهنگی، بر خلاف علوم طبیعی، عناصر ظاهراً ناخودآگاه، به معنای ارادیِ آن نیست. منظور از آگاهی، آگاهی به خویشتن خویش و خودآگاهی[۴]است. در تعریف پارادایم تفسیرگرایی، انسان تنها موجودی است که خودآگاه است، دیگر موجودات فقط آگاه هستند. اما براستی تفاوت آگاهی و خودآگاهی در چیست؟ در اصطلاح شناسی جرج هربرت مید و اریک فِرُم، خودآگاهی به این معنا فهمیده می شود که انسان آگاه است، اما نه تنها از آن چه در پیرامونش می گذرد بلکه از هستی خود نیز به عنوان واقعیتی در برابر خود، آگاه است. از دیدگاه مید، آدمی به یمن آگاه بودن از وجود خود یا هستی خود، به عنوان موجود یا هستی اجتماعی و مستقل از بیرون و درون، یا در برابر خود، به این نکته آگاهی پیدا میکند که می تواند خودِ خویشتن را به عنوان یک عین یا ابژه در برابر خود قرار داده و با آن ارتباط برقرار کند. زیرا خود فرایندی است که تنها انسان آن را تجربه می کند.(تنهایی، ۱۳۹۴: ۱۵۹-۱۵۸) انواع تفسیرگرایی در بین نظریههای جامعه شناسی میتوان به سه نوع تفسیرگرایی اشاره کرد: ۱.تفسیرگرایی اروپایی، این اصطلاح بنا بر معنای جغرافیایی آن انجام نشده است، بلکه به معنای موقعیت ویژه ی تاریخی آن است که این رویکرد را با هم خوییِ دوران مدرنیته میانی سازگار و هم فراخوان میکند. و در آن چیزی جز سازگاری و انطباق با نظام از پیش موجود از اعضا انتظار نمی رود. ۲.تفسیرگرایی آلمانی، یا همان فهم مشترک از واقعیت به شیوه ی اروپایی آن، اما با این تفاوت که در این گونه از تفسیرگرایی، تفسیر به دو شیوه رخ می دهد. یکی، تفسیر به شیوهی ناآگاهانه است که در میان انبوه مردم رخ می دهد. و دوم، در برابر این پذیرندگی جمعی، شیوهی تفسیر روشنفکران همیشه از انبوه خلق متمایز است. آنها به تعبیر شلر می توانند بازنگری کرده و سپس خود و پسانگاه دیگران را از فهم ناآگاهانه برهانند. بنابراین در سهم اندیشگی اسپینوزا، مارکس، شلر، مارکوزه و دیگران نقش روشنفکر، بیدار کردن انبوه ناآگاه و به عنوان قشر پیشرو به شمار می رفته است. ۴.تفسیرگرایی آمریکایی، فهم مشترک در این پارادایم به احتساب عمل گرایانه(پراگماتیستیک) در نگاه مید و مقام تفسیری در نگاه بلومر می رسد و هر کسی، روشنفکر یا عامی، در برابر اعیان(ابژهها) به تفسیر نشسته و پیرامون پذیرفتن یا نپذیرفتن فهم عامه اعیان به داوری می نشیند. بستر تاریخی کنش در تمدن آمریکایی، متعلق به دوران مدرنیته درگذار است که روی به سوی مدرنیته ی اخیر دارد. [۱]دکتری جامعه شناسی فرهنگی و مدرس دانشگاه [۲] Act constructing [۳] Individualistic [۴] Self- Consciousness بازدیدها: ۳۹ راهبری نوشته حل مشکلات کشور با پاسخ به این سوال ها؛ نظریه ایران امروز فردیت شاخص محوری جریان مدرنیته